روزنه ای در تاریکی

دریچه ای به تاریخ، سیاست، اندیشه دینی

روزنه ای در تاریکی

دریچه ای به تاریخ، سیاست، اندیشه دینی

سرباز کوچک امام

سه شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۰۳ ب.ظ

🔰ماجرای تقابل عزتمندانه‌ی «سرباز کوچک امام» با وزیر جنگ صدام!
سرباز کوچک امام
🔻در برشی از خاطرات سرباز کوچک امام، به روایتی می‌رسیم که دل هر خواننده‌ای را از صلابت او می‌لرزاند. یکی از روزهای اول اسارت، بعثی‌ها او را به اتاق جنگ‌شان در خرمشهر و به رویارویی با «عدنان خیرالله» وزیر جنگ عراق و اولین شخص مهم کشور عراق بعد از صدام می‌برند. مهدی بدون ذره‌ای ترس و واهمه با چنان شجاعت و متانتی پاسخ‌هایی دندان‌شکن به او می‌دهد که لبخند تمسخرگونه عدنان خیرالله بر لبانش می‌ماسد!
........
🔸«... فرمانده که از حاضرجوابی‌ام خوشش نیامده بود، اخمی کرد و سوال دیگری پرسید. مترجم گفت: «ایشون میگن بچه‌جان! شما نترسیدی که اومدی جنگ؟ چطور به خودت اجازه دادی بیای با جیش العراق با این‌همه قدرت بجنگی؟»

🔸چیزی نگفتم. عدنان باز هم چیزی گفت. مترجم به جمع اشاره‌ای کرد و گفت:«میگن ببین اینها چقدر قوی و بطل هستند، آخه تو به این کوچیکی نمی‌ترسی با اینا بجنگی؟ چرا اومدی به جنگ اینا؟!»

🔸یک لحظه مکث کردم. در ذهنم کلمه‌ها را سبک و سنگین می‌کردم. دلم می‌خواست جوابی بهش بدهم که از سوالش پشیمان شود. از خدا کمک خواستم و گفتم:«من اومدم بجنگم، نیومدم با شما کشتی بگیرم که از هیکل‌های درشت‌تون بترسم...»

🔺صبر کردم تا سرباز حرف‌هایم را ترجمه کند. او نگاه تند و معنی‌داری بهم کرد و با قدری مکث حرفم را ترجمه کرد. دوباره ادامه دادم: «فقط فرقش اینجاست که شما چون بزرگ هستید، من راحت می‌تونم با اسلحه‌م شمارو نشونه بگیرم و بزنم اما من چون کوچیک هستم، شما راحت نمی‌تونید، منو ببینید و بهم تیر بزنید.»‌

۹۶/۱۲/۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰

نظرات  (۲)

خسته نباشی عالیه به منم سر بزن

http://neqab.blog.ir



۰۹ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۱۴ جواد رحیمی
سلام
چه وبلاگ خوبی  داری
اینم وبلاگ منه
tizbin.blog.ir

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی